سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( چهارشنبه 89/1/25 :: ساعت 3:2 عصر)

     

     

    از کنار در ورودی می آید و می رود وسط آشپزخانه می ایستد. برمی گردد. من روی صندلی روبروی آشپزخانه نشسته ام. برای لحظاتی نگاه هامان به هم دوخته می شود. او چشمهای مرا نگاه می کند من چشمهای او را. تا به حال از این فاصله چشمهایش را ندیده بودم. در نگاهش هیچ نیست به جز ترس. دروغ چرا؟ من هم می ترسم. بیشتر از آن که تعجب کنم ترسیده ام. اما صدایم در نمی آید. تنها هستم. کاری از دست کسی برنمی آید که جیغ بکشم. من سر جایم میخکوب شده ام و او سرجایش. فقط همدیگر را نگاه می کنیم. دلم برایش می سوزد. حکمش از قبل صادر شده. متعرض است و حکمش نابودی.

     خانه قانون دارد و او آن را شکسته است. آمده ایستاده روبرویم و نگاهم می کند. این قانون شکنی قابل بخشش نیست.

    نیم خیز می شوم. می دانم نمی توانم بگیرمش. در یک چشم به هم زدن می دود زیر یخچال. چند ثانیه بعد صدای "تلق" تله موش می آید. وقتی تله این شکلی صدا می دهد یعنی موشی را گیر نینداخته. ای کاش قانون شکن از همان راهی که آمده برود و گرنه دیر یا زود مجازات طبق حکم اجرا خواهد شد!





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]